طنز در جبهه .سرباز خوش خواب
طنز در جبهه .
سرباز خوش خواب
نیمه های شب سرباز خواب آلود با فریادهای مکرر پاسبخش بیدار شد.پاس بخش نور چراغ قوه را به صورت سرباز انداخت و گفت:بلند شو تنبل خان پنج دقیقه از نگهبانی ات گذشته ،بلند شو آن هیکلت رو یه تکان بده برو پست رو تحویل بگیر...سرباز مجید که تازه از یگان آموزشی به منطقه عملیاتی جزیره مجنون منتقل شده بود با بی حوصلگی یونیفرمش را پوشید و هن و هن کنان از سنگر خارج شد. بیرون سنگر تا چشم کار می کرد مرداب و نیزار بود .گه گاهی صدای زوزه خمپاره ای سکوت شب را می شکست .قورباغه ها هم که اصلا کاری به جنگ و این حرفها نداشتند، بیخیال آن همه آتشباری برای خودشان قور قور می کردند.سرباز آرام آرام مسیری که با پل های نفر رو یونولیتی ایجاد شده طی کرد و به پست نگهبانی که اولین نقطه دیده بانی یگانش نیز محسوب می شد نزدیک شد.همان وقت صدایی با لهجه عربی سرباز مجید را میخکوب و زهره ترک کرد ...آه یا سلام جیش الایرانی ...طفلک سرباز مجید که اولین روزهای حضورش در جبهه می گذراند هنوز با شوخی های سربازان قدیمی آشنا نبود.لختی بعد سرباز وحید قهقهه کنان از لا به لای نیزار بیرون پرید و فریاد زد تسلیم شو ای آشخور تنبل ... سرباز مجید که از ترس زهره ترک شده بود جیغی زد و خواست فرار کند که دوستش او را محکم گرفت و گفت به کجا چنین شتابان ،بیا این کلمه عبور تو گوشت بخونم، اینم اسلحه و تجهیزات در ضمن یک بار دیگه دیر سر پستت بیایی همین قمقمه را تو حلقت می کنم.سرباز مجید در سنگری که نقطه پایانی یک پل کم عرض یونولیتی بود مستقر شد.سرباز وحید هم که از سربازان قدیمی محسوب میشد قبل از رفتن رو به او کرد و گفت: حواست خیلی جمع کن الان بیسیم سنگر کمین اعلام کرد که یه قایق عراقی غواص تو آب خالی کرده ، چشمت رو هم بذاری غواص میاد کلکت می کنه .بعد از رفتن سرباز قدیمی سکوت محض و ظلمات وهم آوری بر منطقه مردابی حکم فرما شد.خواب کم کم بر چشمان سرباز مجید چیره شد اما او که از وضعیت حساس منطقه عملیاتی آگاه بود سعی نمود بیدار باشد.ولی خستگی و خواب ول کن نبود.حدود پنج دقیقه مانده به ساعت پنج صبح صدای رگباری که از پست نگهبانی یگان همه را به حالت مسلح از سنگرها بیرون کشاند.فرمانده یگان و افسرنگهبان دوان دوان به سمت سنگر پیشرو دویدند و در آن جا با جسد یک غواص عراقی و البته سرباز مجید که از ترس بیهوش شده بود مواجه شدند.افسرنگهبان با تعجب سرنیزه غواص عراقی را معاینه کرد سپس نگاهی به تفنگ سرباز خواب الود کرد و با دیدن سیم باریکی که یک طرفش به فانسقه و سر دیگرش به ماشه اسلحه گره خورده بود خنده ی بلندی سر داد و گفت: این تنبل خان عجب کلکی زده ...
سرباز تنبل قبل از خواب تفنگ را مسلح و ماشه را با تکه سیم نازکی به فانسقه اش بسته بود از آن طرف غواص عراقی که با کنار گذاشتن تفنگ نگهبان قصد کشتن او را داشت در آن ظلمات شب متوجه سیم تله نشده و ده و پانزده گلوله نوش جان کرده بود.